متهم ردیف چهارم به قلم فاطمه علی آبادی
پارت چهارده :
شانهای بالا انداختم و نگاهم روی مرجانی که روی تخت در خود مچاله شده بود و آب دهانش روی مُتَکا راه گرفته بود، قفل شد. همانطور که به سمتش میرفتم، خطاب به مهلقا گفتم:
- برای چی باید در مورد یه قاتل بدونم؟
شانهای بالا انداخت و یک قدم عق ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
هانا
00به نظر من مله لقا اون شب بخاطر موهاش نترسید قطعا قاتل قبلا میشناخته ازارش داده... یا هم همدستشع توهماشم بخاطر قرصاس شاید مه لقا از قصد بهش داده جاسوس طلایبه یه مهره تو داستان ولی مهره اصلی داستان نیست